سرزمین آرزوها

یکی از آشنایانمان که خیلی با استعداد بود بعد از تحصیل در فوق لیسانس دیگر ادامه نداد. 

به او گفتم چرا دکتری را ادامه نمی دهی توکه نیازی به کنکور هم نداری و بهترین دانشگاه هم می توانی بروی؟

 گفت: با همین کارشناسی ارشد درآمد خوبی دارم نیازی به دکتری نیست ( پیش خودم گفتم خدا را شکر!!) زیرا در یک شرکت نرم افزاری کار می کرد.

 

اما چند روز پیش در خبر غیر منتظره ای مطلع شدم همه وسایل زندگی مشترک تازه اشان (البته بهتر است بگویم وسایلی که پدرمادرهایشان تهیه کرده بودند ) را فروخته اند که بروند برای ادامه تحصیل، آمریکا ؟!!

به قول یکی خیلی آدم احساس حقارت می کند وقتی می فهمد کسی به در و دیوار زده که برود آمریکا!؟

اما جالبی قضایا اینجاست که وقتی مادر این پسر، خیلی ناراحت بوده ، یکی از بستگان برای آرام کردنش گفته خوب زندگی خودشان است و خودشان می دانند؟!

هرچند آن مادر ظاهرا آرام شده اما این حرف از چند منظر قابل توجه و تامل است :

من اصلا به بحث فرار مغزها و هزینه های میلیاردی که برای رساندن یک نفر به این سطح برای کشور دارد نمی خواهم بپردازم اما چند نکته ذهنم را آزار می دهد:

اولا زندگی خودشان ؟!

چطور تا حالا که فراهم کردن امکانات تحصیل در بهترین شرایط ، مدرسه و دانشگاه ،  تشکیل زندگی جدید و برگزاری مجالس مختلف طبق آداب و رسوم ایرانی ، خرید منزل و کمک به خرید ماشین و کسب وکار و غیره و .... مطرح بود تا رشد کنند و به اینجا برسند وظیفه پدر و مادر بوده اما حالا که نوبت به آمال و آرزوها رسید، شده زندگی خودشان. آیا تا به حال آرامش زندگی به اصطلاح خودشان را در کنار خانواده و یا پدر و مادر بدست نیاورده اند که  حالا که پیشرفت کرده اند به خانواده دیگر نیازی ندارند.

این حرف از نظر جامعه غیر ایرانی شاید خریدار داشته باشد اما در ایران نه ؟

در جامعه ای که زندگی پدر و مادر فدای فرزندانشان است و همیشه این پدر و مادر هستند که باید از آمال و آرزوهای خود بگذرند و برای فرزندانشان ایثار کنند مشکلات آنها را تحمل کنند و تحت هر شرایطی کمکشان کنند اما زمانی که مستقل شده و روی پای خود می ایستند بدون توجه به اینکه رشد خود را به قول معروف مدیون شانه های پدر و مادرشان هستند که  زیر پاهای همین فرزندان خمیده شده، به راهشان ادامه می دهند و به مانند کسی هستند که  با کمک دیگران به لب دیوار پریده و آن سوی دیوار به راه خود ادامه دهند و نه تنها دست پدر و مادر را که اکنون وابسته و نیازمند توجه و محبت فرزندان هستند نمی گیرند، بلکه فرزندان آنها را محکوم کرده و پدران و مادران  را دارای هیچگونه حقی هم نمی دانند. انگار همه چیز را خودشان و بدون نیاز به خانواده و پدر و مادرشان فراهم کرده اند و به اینجا رسیده اند. ( زندگی خودشان است!؟)

بله! در جامعه ای  که استقلال فرزند از سن قانونی شروع می شود و پدر مادر مسئولیت اجتماعی و اخلاقی و اقتصادی خود را پایان یافته تلقی کرده و تنها در صورت مانده و مازاد درآمد از آنچه برای خواسته های خود هزینه کرده اند، صرف فرزندانشان می کنند شاید این حرف درست باشد.

اما نکته بعد،

تا چه زمانی  می خواهیم تجربه دیگران را مجددا خود بیازماییم!

افراد زیادی را می شناسم که دارای اعتبار و نفوذ قابل توجه خانوادگی هم در داخل و هم خارج از کشور هستند و فرزندانشان، حال به میل خود و یا به اصرار خانواده اشان به دیار غربت رفته اند؛ الان در آن مانده اند،

 یا بهتر است بگوییم درمانده اند!

مشکلات زندگی و تناقضهای فرهنگی، شرایط کار و محیط آن ، محیط تحصیلی و آینده فرزندانشان ؛ اضطراب بی هویتی و ترس از بازگشت دست خالی به وطن و صدها مشکل ساده و پیچیده که در حال دست و پنجه نرم کردن با آنها هستند.

محیط اجتماعی آن کشورها شاید برای کسانی که دنبال آزادی به مفهوم پرواز در خلاء هستند جذاب به نظر آید (آزاد از نظر ظاهر و قیودات مذهبی و اجتماعی شرقی ها) اما باید دقت نمود این آزادی برای همه است که گاهی همچنانکه قیودات شرقی گاهی برای ما مانع است آزادی غربی هم برای ما و خانواده امان مانع خواهد بود زیرا آزادیهای مطلق تنها حق ما نیست حق مقابل هم هست؟ و استفاده او از این حق به معنی نقض آزادی طرف مقابل و یا ما خواهد بود.

با این پیشرفت علم و تکنولوژی در کشور ایران ( جالب است در مقطع MPH  در یکی از دانشگاههای لهستان که به ما ریاضی را با آب و تاب درس می دادند در حد ریاضی بود که ما در مقطع دبیرستان همه را خوانده بودیم ) و از طرفی با وجود دنیای اینترنت که مرزها را برداشته و به راحتی می توان به اطلاعات و منابع بسیار دسترسی داشت ( به عنوان مثال اگر کلمه ایران را در اینترنت جستجو کنیم حدود 55 میلیون صفحه خواهد بود که فقط ورق زدن این صفحات – نه مطالعه آنها – نیاز به حدود 265 سال کار مستمر دارد) یعنی بهترین و غنی ترین کتابخانه های دنیا .

همچنین شرایط کسب و کار در ایران ، نعمات زیاد و چهار فصل بودن آن که می توانیم با کمترین هزینه بهترین بهره را ببریم هم قابل تامل است .

اما به شرط اینکه نیمه پر لیوان را ببینیم.

به نظر من دیدن کشورهای غربی در حد توریسم بسیار مناسب و جذاب است ( که توفیق دیدن بیش از 13 کشور را داشته ام ) اما اگر از همان نوار ظاهری که قابل دیدن توریستها است رد شویم یک زندگی یکنواخت و شاید بسیار پایین تر از کشور خود خواهیم یافت ( تایید این موضوع خاطرات و مقایسه محلهای زندگی ، شرایط کار و هزینه زندگی چندین نفر از آشنایان در ایران و غرب است).

به امید آنکه همه ما برای دستیابی به خواسته هایمان ابتدا هزینه مادی و معنوی آنرا سنجیده و نیز در نظر بگیریم آیا این هزینه ها ارزشش را دارد و یا آیا به هزینه کمتر نمی توانیم به خواسته های کوتاه مدت و گذرای خود برسیم .

انشاالله همیشه  با ارزیابی درست دست به هر اقدام بزنیم.